خدا نخواست نگاه تو بی کران باشد
زمین اجازه ندارد که آسمان باشد
به درد سفره ی آغوش من نخواهد خورد
تنی که هر شبه مهمان این و آن باشد
کنون که شانه ی تو لایق سر من نیست
همان خوش است که بالشت دیگران باشد
هزار شکر که پای بهارمان یخ زد
تبرزنی که هوس داشت باغبان باشد
سمند خاطر مردی که گرم تاختن است
درست نیست که علّاف مادیان باشد
نرنج از من اگر راندمت کبوترکش!
درخت دوست ندارد کلاغدان باشد
مرا حواله ی این بیستون کن و بگذار
که عشق، قصه ی شیرین خسروان باشد
شاعر : علی اکبر یاغی تبار
نظرات شما عزیزان:
.: Weblog Themes By Pichak :.